خون بها

خون بهای آزادیست، خاطرات ، تصاویر و تولیدات ویژه دفاع مقدس

خون بها

خون بهای آزادیست، خاطرات ، تصاویر و تولیدات ویژه دفاع مقدس

مشخصات بلاگ
خون بها

"خون" بهای آزادیست.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
خاطره‏ ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.
عظمت ما به خاطر شهادت جوانان و فرزندان این ملت است.
یاد شهدا باید همیشه در فضاى جامعه زنده باشد.
شهادت، مرگ تاجرانه است.
*** *** *** *** *** *** *** ***
افتخارات مدیر وبلاگ:
1- کسب مقام اول جشنواره وبلاگ نویسی بسیجیان استان کرمان
2- برگزیده دومین جشنواره وبلاگ های بسیجیان استان کرمان
3- کسب مقام سوم جشنواره کشوری ایثار و شهادت در بخش طراحی نرم افزار
4- برگزیده یازدهمین جشنواره دانشجویان مبتکر، مخترع و نوآور بسیجی با طراحی نرم افزار
5- کسب مقام سوم جشنواره کشوری "از حماسه تا حماسه" وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در بخش طراحی پس زمینه.

نوای خون بها
لوگوی همرزمان
تبلیغات

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات جانبازان» ثبت شده است

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.

اکران فیلم شروع شد،

شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق,

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

کمیل کمیل حمید
حمید جان به گوشم
اینجا هوا صافه
اونجا چی؟

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

به هر تابوت خالی که رسیدی                        بغل کردیش گفتی بسه برگرد


   آخه تنهـا واسـه تـابوت خالی                        مگه چند سال میشه مادری کرد؟

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

بچه ها رو هم تلنبار شده بودن...

بعضی سر نداشتن، بعضی ها دست و پا نداشتند، از بعضی ها فقط گوشت و استخوان در لباس غواصی باقی مونده بود...

آروم اونا از سیم خاردارها جدا میکردیم و با طناب بهم گره میزدیم...

بعد تو آب رها شون میکردیم، دو نفر اول طناب رو می‌گرفتند و دو نفر انتهای طناب....

  • سیمین قهرمانی

گفت فقط دعا کنید پدرم شهید بشه
خشکم زد.
گفتم پسرم این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه
گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

نه بنز داشتن !
ﻧﻪ ﯾﻪ ﻭﯾﻼ !
ﻧﻪ ﻋﻀﻼﺕ ﺳﮑﺴﯽ !
ﻧﻪ ﺷﮑﻢ ﺷﺶ ﺗﯿﮑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
ﻧﻪ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﻧﺪ !
ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﺩﺍﻑ ﮐﻨﺎﺭﺷﻮﻥ . . .
ﺍﯾﻨﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺭﻭﺡ آسمونی ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﺗﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﻩ . . .

ﻓﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻨﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﺼﻮﻣﺘﻮﻥ

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

روز تاسوعا، منطقه شرهانی؛ پنج شهید گمنام.

یکی بی سر بود ، دیدن نامش بیشتر شبیه معجزه بود!!!

نوشته پارچه ای در جیبش که با دیدنش اشک امانمان را برید.

" حسین پرزه اعزامی از اصفهان...

بی سر و سامان توام یا حسین "

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

هر نمازى ارزش ندارد و هر نمازگزارى بهشتى نیست.

کسى که از نمازش غافل مى شود، مشمول ویل و عذاب است:

«فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذینَهُم عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون»

(ماعون/4و5)

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

میگــفت وقتـــی پیکــر یکی از شـهداء رو آوردن.. . دختــرش تابـــوت رو باز کرد

و هــــی دنبال یه چیـــزی میــگشت ...

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

از زمیــــن جثه کوچیکه پسرش ُ بلند کـرد

پســـرک شیطنت کرد

پرید بغل ِ بابا...

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)


داخل که شدیم، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.

گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه‌اس.»
یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرمانده‌ی گردان تخریبه.»

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)


فرمانده بود اما برای گرفتن غذا مث بقیه رزمنده ها توی صف می ایستاد.

سر صف غذا هم جلویی ها به احترامش کنار می رفتند،می خواستند او زودتر غذاش رو بگیره.او هم عصبانی می شد ول می کرد و می رفت...

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

دلتنگی را باید از مادر شهید گمنام پرسید ،ما چه میدانیم دلتنگی عصر جمعه را ...؟!

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

در مراسم تشییع 92 شهید گمنام که روز شهادت امام صادق علیه السلام در تهران برگزار شد یکی از جانبازان دفاع مقدس با کپسول اکسیژن خود به بدرقه یاران سفر کرده آمد.

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن

موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود

بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن

پرستار پرسید چی شده ؟

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

اگر کوهها از جای کنده شود، تــو جای خویش بدار!

دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار!

پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده!

و بدان که پیروزی از سوی خداست.



امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه


  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)

محمد رضا گفت: به علت علاقه‌ای که پدر در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی‌گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.

« شهید محمدرضا خانه‌عنقا، انگشتر عقیقی داشت که سال‌ها مزین انگشتش بود. رکاب انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و

  • فـــاتـح سـایبری (یاسین)


جنازه پسرشون را که آوردند، چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود...

پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانوم غصه نخوری ها...!

دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش...!

  • ایمان سلاجقه

در پی بی حرمتی  تروریست های سوریه به آرامگاه حجر بن عدی
یکی از صحابه و یاران وفادار پیامبر و حضرت علی(ع)،
 ما  وبلاگ نویسان ارزشی، با راه اندازی جنبش وبلاگی
"محکومیت نبش قبر صحابی جلیل القدر حجر بن عدی"
 این اقدام شنیع را محکوم می‌نمائیم.


ورود به صفحه اختصاصی جنبش

  • ایمان سلاجقه

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

  • ایمان سلاجقه

هر کدوم از این کلاه ها موقعی که به این شکل درمیومدن روی سر یکی از فرزندان این آب و خاک بودن ...
یادی میکنیم از شیر مردایی که جونشون رو دادن واسه این آب و خاک...

  • ایمان سلاجقه

 نزدیکی های غروب بود که بچه ها از سنگرها بیرون آمده، به ستون از راه های تعیین شده برای عملیات به حرکت درمی‌آمدند. ساعت‌ها درحرکت بودیم، دربین راه همه با هم شوخی می‌کردند، می‌گفتند و می‌خندیدند.

 در درگیری، منطقه در دست دشمن آزاد شد و طبق دستور فرماندهان جنگ، بچه‌ها مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن بودند و تک‌تک سنگرهای دشمن پاکسازی می‌شد.

فرمانده گردان برای اینکه بچه‌ها درمقابل پاتک‌های دشمن

  • ایمان سلاجقه

خاطره ای زیبا از جانباز شیمیایی محمدصادق روشنی

کار شروع شده بود و باید هر شب می‌رفتیم شناسایی. دو ـ سه شب می‌خواستیم برویم شناسایی. یک روحانی که تازه‌وارد هم بود خیلی اصرار داشت که با ما بیاید شناسایی.

یوسف الهی گفت: حاج‌آقا شناسایی با زدن به خط کلی فرق داره. توی مسیر به هیچ چیز دست نمی‌زنی.

حاج‌آقا قبول کرد و راه افتادیم. شب بود که رسیدیم پشت سیم‌های خاردار.

یک پتو روی سیم‌خاردار پهن بود. از کنارش که رد شدیم

  • ایمان سلاجقه

سلام مادر، از سازمان آمار نفوس و مسکن مزاحم می شم، شما چند نفرید؟
مادر، سرش را پایین می اندازد و سکوت می کند.
مادر:میشه خونه ما بمونه برای فردا؟

  • ایمان سلاجقه
 
گفت:که چی ؟ هی جانباز جانباز شهید شهید!

میخواستن نرن ! کسی مجبورشون نکرده بود که!

گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!

گفت کی؟

گفتم :همونی که تو نداریش..!

گفت:من ندارم ؟! چی رو ؟

گفتم:غیرت!!
  • ایمان سلاجقه