سیب سحرآمیز
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۰۶ ب.ظ
در عملیات والفجر 8 در گردان امام حسین (ع) بودیم و با کامیون هاى کمپرسى غنیمتى، اسراى عراقى را به پشت جبهه انتقال مى دادیم. دوستى داشتیم بسیجى به نام ایوب یاورى که موقع بردن تعدادى از اسرا به پشت اروندرود فراموش کرده بود اسلحه اش را بردارد.
مى گفت: “بین راه گاهى بعضى افراد وسوسه مى شدند و از خود تحرکى نشان مى دادند و من با تظاهر به این که نارنجکى در جیب دارم دستم را با قیافه اى تهدیدآمیز به جیبم مى بردم و آن ها از بیم، سر جاى خود مى نشستند. وقتى به اردوگاه رسیدیم و سروکله ى رفقا از دور پیدا شد و احساس امنیت کردم، نارنجک کذایى را که حالا سیبى سحرآمیز شده بود از جیبم بیرون آوردم و به نیش کشیدم. اگر به عراقى ها آن لحظه کارد مى زدى، خونشان در نمى آمد”.
سلام.. تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتون در "حرف تو"
"سیب سحرآمیز"
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/6180
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت حرف تو به شما:
مگه میشه فاطمیه دل آسمون نگیره/// تقصیر چشمهای ما نیست ، اسم زهرا گریه داره
یا علی