نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
اکران فیلم شروع شد،
شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق,
بچه ها رو هم تلنبار شده بودن...
بعضی سر نداشتن، بعضی ها دست و پا نداشتند، از بعضی ها فقط گوشت و استخوان در لباس غواصی باقی مونده بود...
آروم اونا از سیم خاردارها جدا میکردیم و با طناب بهم گره میزدیم...
بعد تو آب رها شون میکردیم، دو نفر اول طناب رو میگرفتند و دو نفر انتهای طناب....
گفت فقط دعا کنید پدرم شهید بشه
خشکم زد.
گفتم پسرم این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه
گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟
میگــفت وقتـــی پیکــر یکی از شـهداء رو آوردن.. . دختــرش تابـــوت رو باز کرد
و هــــی دنبال یه چیـــزی میــگشت ...